سرنوشت سوخته 4۸
به جزء جونگکوک که روی کاناپه طبقه پایین لم داده بود
نمیتونستم باهاش چشم تو چشم بشم چون قطعا ازم میپرسید کجا رفتی و نمیتونستم به همین راحتی دروغ بگم
ات: سریع سلام کردم وقتی خواستم بدو بدو از پله های عمارت بالا برم که مکالمه ایی بینمون نباشع ولی اون
کوک: صبر کن
ات: همون جوری خشکم زد و به خودم میلرزیدم
جونگکوک: از رنگ پریده ات فهمیدم یه اتفاقی افتاده ولی چه اتفاقی؟.........نکنه! میدونستم که ات دروغ گویی خوبی نیست راحت میشه ازش تمام ماجرا رو بفهمم
برای همین از جام بلند شدم و نزدیک ات رفتم که صاف خشکش زده بود و از چهرش ترس و استرس ریزش میکرد
و نزدیک و نزدیک تر شدم
با هر قدمی که جونگکوک که به ارامی میرفت و خودش گویا بازجویی ات بود لرزه ایی ریز به تن ات وارد میشد
کوک: کجا بودی؟
ات: بیرون(با استرس و همین طور نگاهش به سمت زمین بود)
جونگکوک: چیزی نمیبینم رو زمین که انقدر نگاش میکنی(با لحن تمسخر)
به من نگاه کن( کمی عصبی)
جونگکوک چونه ظریف ات رو محکم به سمت خودش کشوند و همین باعث شد که نگاه ات به تیله های مشکی رنگ کوک بخوره که از عصبانیت مبارید
ات قبلا درد عصبانیت کوک رو کشیده بود ولی .......دوباره؟
کوک: بهت میگم کجا بودی با تیهونگ
کلمه تیهونگ برای ات عجیب بود که چرا جونگکوک این بار سالش را با تیهونگ به پایان رساند
جواب ندادن ات باعث عصبانتیت جونگکوک شده بود ات را به سمت گوشه از دیوار این عمارت بزرگ برد ...برد و برد تا زمانی که ات به سرش به دیوار به ارامی خورد
کوک هم همچنا به سمت ات قدم بر میداشت و نزدیک ات شد تا زمانی که فاصله بسیار کمی بین انها رخ داده بود
کوک: ات میگم با تیهنگ چه غلطی کردییییییی؟
ات هنوز اصرار کوک به بودن با تیهونگ را نفهمیده بود
نمیدونست چه جواب بده ؟
ات: ایییییی لم کن دردم گرفت.......... دستمو ول کن
نمیتونستم باهاش چشم تو چشم بشم چون قطعا ازم میپرسید کجا رفتی و نمیتونستم به همین راحتی دروغ بگم
ات: سریع سلام کردم وقتی خواستم بدو بدو از پله های عمارت بالا برم که مکالمه ایی بینمون نباشع ولی اون
کوک: صبر کن
ات: همون جوری خشکم زد و به خودم میلرزیدم
جونگکوک: از رنگ پریده ات فهمیدم یه اتفاقی افتاده ولی چه اتفاقی؟.........نکنه! میدونستم که ات دروغ گویی خوبی نیست راحت میشه ازش تمام ماجرا رو بفهمم
برای همین از جام بلند شدم و نزدیک ات رفتم که صاف خشکش زده بود و از چهرش ترس و استرس ریزش میکرد
و نزدیک و نزدیک تر شدم
با هر قدمی که جونگکوک که به ارامی میرفت و خودش گویا بازجویی ات بود لرزه ایی ریز به تن ات وارد میشد
کوک: کجا بودی؟
ات: بیرون(با استرس و همین طور نگاهش به سمت زمین بود)
جونگکوک: چیزی نمیبینم رو زمین که انقدر نگاش میکنی(با لحن تمسخر)
به من نگاه کن( کمی عصبی)
جونگکوک چونه ظریف ات رو محکم به سمت خودش کشوند و همین باعث شد که نگاه ات به تیله های مشکی رنگ کوک بخوره که از عصبانیت مبارید
ات قبلا درد عصبانیت کوک رو کشیده بود ولی .......دوباره؟
کوک: بهت میگم کجا بودی با تیهونگ
کلمه تیهونگ برای ات عجیب بود که چرا جونگکوک این بار سالش را با تیهونگ به پایان رساند
جواب ندادن ات باعث عصبانتیت جونگکوک شده بود ات را به سمت گوشه از دیوار این عمارت بزرگ برد ...برد و برد تا زمانی که ات به سرش به دیوار به ارامی خورد
کوک هم همچنا به سمت ات قدم بر میداشت و نزدیک ات شد تا زمانی که فاصله بسیار کمی بین انها رخ داده بود
کوک: ات میگم با تیهنگ چه غلطی کردییییییی؟
ات هنوز اصرار کوک به بودن با تیهونگ را نفهمیده بود
نمیدونست چه جواب بده ؟
ات: ایییییی لم کن دردم گرفت.......... دستمو ول کن
- ۲.۷k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط